ولتنگی

ساخت وبلاگ

دیشب محسن از درد و دل هاش برام گفت.....خیلی خسته بود....

من طاقت ناراحتی اونو ندارم..... بهش امید دادم اما در امید خودم شاید نا امیدی بود....

نمیدونم چرا ما هیچ وقت نمی تونیم به همه چیز امیدوارانه و خوش بینانه نگاه کنیم.....

من محسنمو دوست دارم ......بی نهایت

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۵ ساعت 12:23 توسط تیسا  | 

ولتنگی...
ما را در سایت ولتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : teesa بازدید : 4 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 13:28

جونی این روزا تا ده شب سر کار....ومن تو خونه تنهام.. ..

جونی وقتی میاد خونه خیلی خسته اس....و اصلا حوصله نداره....

راستش خیلی ناراحت میشم .... از اینکه جونی خیلی بهم توجه نمیکنه...

مدام غصه میخورم.... دچار کمبود محبت شدم...

یه جورایی کلافه ام... فقط دلم میخواد زودتر تابستون تموم بشه...

خدایا این تابستونا بذار رو دور تند....

ولتنگی...
ما را در سایت ولتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : teesa بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 12:16

محسن چند روزی هست که سر یه کار جدید میره....

از صبح میره بیرون و حدودای یازده شب بر میگرده.. ..

یادمه خودم بهش گفتم حقوقی که میگیری کنه و باید در کنارش یه کار دیگه هم  داشته باشی....

ولی حالا پشیمونم ...

من نمیتونم دوریشو تحمل کنم....

اون شده زندگی من...اون همه وجودم... عشقمه...

خدایا خودت مراقب جونی من عشق من باش...

خدایا زودتر تابستون تموم بشه...همه چیز بشه مثل اولش

+ نوشته شده توسط تیسا در جمعه نهم تیر ۱۳۹۶ و ساعت 22:33 |
ولتنگی...
ما را در سایت ولتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : teesa بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 13:36

خیلی خسته شدم.....

دیگه هیچ چیز آرومم نمیکنه......هیچ چیز....حتی گریه..

خیلی داغونم.....

تا ابد میخوای ساکت باشی و چیزی نگی....

من با خاطرات گذشته چیکار کنم؟؟؟ با دلهره های آینده؟؟؟ 

با دلمردگی های الانم؟؟؟؟ پس کی تموم میشه اضطرارم؟؟؟

دارم خاموش میشم....ولی بازم سکوت میکنم....سکوت میکنم تا ببینم

قراره چی به سرم بیاد....من منتظر این زندگی نبودم....

+ نوشته شده توسط تیسا در جمعه هجدهم فروردین ۱۳۹۶ و ساعت 16:36 |
ولتنگی...
ما را در سایت ولتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : teesa بازدید : 11 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 1:13

محسن چند روزی هست که سر یه کار جدید میره....

از صبح میره بیرون و حدودای یازده شب بر میگرده.. ..

یادمه خودم بهش گفتم حقوقی که میگیری کنه و باید در کنارش یه کار دیگه هم  داشته باشی....

ولی حالا پشیمونم ...

من نمیتونم دوریشو تحمل کنم....

اون شده زندگی من...اون همه وجودم... عشقمه...

خدایا خودت مراقب جونی من عشق من باش...

خدایا زودتر تابستون تموم بشه...همه چیز بشه مثل اولش

+ نوشته شده توسط تیسا در جمعه نهم تیر ۱۳۹۶ و ساعت 22:33 |
ولتنگی...
ما را در سایت ولتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : teesa بازدید : 14 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 1:13